استیو جابز : همهٔ ما زمان و فرصت کوتاهی روی زمین داریم. برای همین ما فقط فرصت داریم که یکی دو کار را به انجام برسانیم. هیچکس نمیداند چه قدر زندگی میکند. من هم نمیدانم. اما احساس میکنم باید تا جوانی هست هرچه میتوانم این فکرها را به انجام برسانم. ( Steve Jobs )
در این مقاله از آرسس قصد داریم نگاهی کوتاه به فراز و نشیب زندگی کاری استیو جابز بیندازیم با ما همراه باشید:
تولد و کودکی
استیو جابز : 24 فوریه 1955 در سانفرانسیسکو به دنیا آمدم.
پدر و مادر بیولوژیکی ِ من : جوآن کارول شیبل و عبدالفتاح جان جندلی
جوآن از تبار آلمانی – سوییسی و عبدالفتاح مسلمان سوری.
در آن زمان هر دو دانشجو و 23 ساله بودند و هنوز باهم ازدواج نکرده بودند که من به دنیا آمدم، نمی توانستند من را بزرگ کنند چرا که جوآن از یک خانواده ی مسیحی محافظه کار بود در نتیجه نمیتوانست خانواده اش را راضی کند که با یک عرب مسلمان ازدواج کند.
با این که من هرگز عبدالفتاح را به عنوان پدر قبول ندارم اما یکی از لقب هایی که به دلیل نسب سوری او همراه من است ، آمریکایی عرب است.
پس از تمام فراز و نشیب ها و اینکه خانواده ی دیگری که پزشک بودند قرار بود سرپرستی من را بپذیرند اما نظرشان عوض شد ؛
پل و کلارا پدر و مادر من شدند . در ابتدا به دلیل وضعیت مالی تقریبا ضعیفی که این دو داشتند جوآن حاضر به امضای برگه های واگذاری من به عنوان فرزند خوانده به آن ها نمیشد اما پس اینکه پدر و مادرم تعهد کردند که من را به دانشگاه خواهند فرستاد جوآن پذیرفت.
پل رینهولد جابز و کلارا هاگوپیان که یک ارمنی آمریکایی بود پدر و مادر من شدند. کلارا و پل 1000 درصد پدر و مادر من بودند!
پنج ساله بودم که به مانتن ویو در کالیفرنیا نقل مکان کردیم. مانتن ویو در دره ی سیلیکون قرار دارد . من فرزند دره بودم و روح و انرژی آن فضا بر جان من رسوخ میکرد.
پدرم ، پل که یک مکانیک ماهر کارخانه ی ساخت لیزر بود ، مقدمات ابتدایی الکترونیک و کار با دست ها را به من آموزش داد .
و مادرم کلارا یک حسابدار بود و خواندن را پیش از مدرسه رفتن به من آموخت.
استیو جابز می گوید : نکاتی در زندگی من وجود دارد که من واقعاً از آنها احساس شرمندگی میکنم. من خیلی مؤدب نبودم و احساسات آنها را جریحهدار میکردم… من نمیخواستم کسی بداند که پدر و مادری دارم. میخواستم مثل یتیمی باشم که در قطارها در حومه شهر ولگردی کردهبود و به هیچ جا نرسیدهبود، بی اصل و نسب، بدون پیوند و پیشینه.
( استیو جابز )
بعدها من صاحب خواهری شدم به اسم بتی ، که او را نیز پدر و مادرم به سرپرستی پذیرفته بودند.
تنها میخواهم برای فرزندانم به همان خوبی باشم که پدرم برای من بود و در تمام مدت زندگیام نیز به این مسئله فکر میکنم.
جوآن و عبدالفتاح ، در ژوئن ۱۹۵۷ صاحب فرزند دیگری به نام مونا (مونا سیمپسون) شدند. من برای اولین بار مونا را 27 سالگی ملاقات کردم. او یک نویسنده است.
زندگی شخصی
فرزند اولم”لیزا برنان جابز ” از کریس ان برنان نخستین دوست دختر جدی ام بود.
لیزا در سال 1978 به دنیا آمد ، در حالیکه من و کریس باهم ازدواج نکرده بودیم.
تا مدت ها پدری لیزا را انکار میکردم.بارها به دادگاه خوانده شدم اما در نهایت پذیرفتم که او فرزند من است.
در 18 مارس 1991، 36 ساله بودم که با لورن پاول آشنا شدم ، لورن 27 ساله بود و در دانشگاه استنفورد در رشته ی ام بی ای دانشجو بود. همان زمان بود که ما ازدواج کردیم و حاصل پیوندمون سه فرزند شد.
تحصیل
دوران ابتدایی برایم خستهکننده و کسالت بار بود. کلاسهای سنتی حوصله ام را سر میبردند. بهندرت با هم سن و سالهای خودم رفیق میشدم و چندین بار به خاطر رفتارهای زننده و شوخیهایم تحصیلاتم را به حالت تعلیق درآورند. معلم کلاس چهارم در موفقیتهای بعدی ام نقش زیادی داشت. او بود که مرا را با تواناییهایم آشنا کرد، من همواره در تمام عمر از او به عنوان یک قدیس یاد کردم. او باعث شد که من کلاس پنجم را بهصورت جهشی طی کنم و دورهٔ ابتدایی را یک سال زودتر به اتمام برسانم و این برای کودکی که مدرسه را شکنجه گاه میبند یک موهبت است .
در سال 1972 که دوره ی متوسطه ام در دبیرستان هومستد در شهر کوپرتینو کالیفرنیا به پایان رسید، در کالج رید در شهر پورتلند ایالت اورگن ثبت نام کردم ، کالج رید یک کالج هنرهای لیبرال است ، و هنرهای لیبرال یکی از مهم ترین علوم بود و هست، در آن زمان این دانشگاه یکی از بهترین کالجها و در عین حال شهریه ی بالایی داشت ، بعد از یک نیم سال تحصیلی انصراف دادم ، خانواده ام تمام پس از انداز زندگیشان را برای این مدتی که قرار بود من در این دانشگاه تحصیل کنم میخواستند هزینه کنند ، که پذیرش این اتفاق برایم خیلی خیلی دشوار بود ، از طرفی تمام کلاس های دانشگاه به درد بخور نبود من تا مدت ها پس از انصراف به دانشگاه آمد و شد داشتم و در یک سری از کلاس ها از جمله خوشنویسی شرکت میکردم ، که این هنر در موفقیت های بعدی ام بسیار به من کمک کرد، خوشنویسی ایده سبک حروف چندگانه را به من بخشید که حال و هوایش در کامپیوتر مکینتاش دیده میشود.
اگر در کالج وارد آن کلاس (خوشنویسی) نمیشدم، مکینتاش هرگز چندین طرح حروف یا فونتهای فاصلهدار مناسب را نداشت ؛و از آنجایی که ویندوز دقیقاً مکینتاش را کپی کردهاست، کامپیوتر هیچکسی این فونتها و طرحها را نداشت.
آغاز زندگی کاری استیو جابز
همیشه در سخنرانی های اچ پی در پالتو آتو شرکت میکردم و بعدها به استخدام همان جا در آمدم و به عنوان کارمندان تابستانه همراه استیو وزنیاک کار میکردیم.
در زمستان ۱۹۷۴، به همراه وزنیاک به کالیفرنیا بازگشتیم ، حضور در جلسات باشگاه هو برو را آغاز کردیم.
آتاری
در همین زمان شغلی به عنوان یک تکنسین در شرکت آتاری سازندهٔ رایانه و دستگاه بازی رایانهای که آن روزها خیلی محبوب بود، یافتم. سفر به هند برایم در همین میانه رخ داد
از آتاری استعفا دادم .
سفر به هند
اگر بخواهم از وقایع مهم زندگی ام بگویم پیش از هر چیز ؛ سفر به هند جای دارد
دنیل کوکتی یکی از نزدیک ترین دوستان من که از خانواده های مرفه نیویورک بود.
او به مکتب بودیسم معتقد بود ، ما در سال 1974 به قصد دیدار نیم کارولی بابا یکی از مرشدان به نام مسلکمان به هند سفر کردیم غافل اینکه وی یک سال پیش از این تاریخ از دنیا رفته بود ، هند یکی از مهم ترین مکان هایی بود که من در آن مدتی به سر بردم ، ما به دنبال روشنفکری معنوی بودیم ،من به ذِن معتقد بودم.
ذن : مکتبی در مذهب بوداست ،که سالیان دور در چین شکل گرفته است ، بر تفکر لحظه به لحظه و نگاهی عمیق به اشیا و جانواران و… تاکید دارد ، آن هم به صورت تجربه مستقیم .
استیو جابز خودِ ذن بود. واقعاً رویش تأثیر گذاشتهبود. میشد آن را در رویکرد مشتاقانهاش به زیبایی شناسی غیرتجملی و تمرکز فوقالعادهاش دید.
به نوعی احوالات آموزش این مکتب بررسی تناقضات موجود است که به آیین یین و یانگ نزدیک است.
ذن و عرفان شرقی هیچ وقت برای من یک تفریح دوران جوانی نبود ، سعی کردم تا زمانی که در این زمین خاکی نفس میکشم به عقایدم پایبند باشم.
من تحت تاثیر شهودگرایی مذاهب بودایی کمکم پی بردم که درک و آگاهیِ بصری، مهم تر از تفکر انتزاعی و تحلیل منطقی است.
من برخی تواناییهایم نظیر عشق به سادگی را ناشی از آموزشهای ذن میدانم. من زیباییشناسی را با حذف عناصر اضافه ممکن میسازم. البته آموزشهای ذن باعث نشد که من به آن آرامش و وقاری که دیگران تصور میکنند برسم. مرا اغلب اوقات به نامهربانی میشناختند . بیشتر مردم، یک نوع متعادلکننده بین فکر و زبان خود دارند که احساسات تند آنها را تعدیل میکند، اما چنین چیزی در من وجود نداشت. من تصمیم داشتم به طرز شدیدی صادق باشم.
لازمه کار من این است که وقتی چیزی بد است حقیقت را بگویم،
نه اینکه از آن چشمپوشی کنم.
به دلیل تفکراتمان ، غالبا گیاهخواری میکردیم و بسیار صلح طلب بودیم.
ما هفت ماه در هند زندگی کردیم ، و هر آنچه که به ما در رسیدن به تمرکز یاری میرساند را استفاده کردیم ، هند برای من آغاز جهان بینی و شکوفایی ذهنی ام بود ، غرق شدن من در موسیقی و طیف رنگ ها ، آنجایی که صدا ها را میدیدم و رنگ ها را می شنیدم…
پس از بارگشتم از سرزمین عجایب هنگامی که در فرودگاه سانفرانسیسکو ، خانواده ام به استقبالم آمده بودند مرا نشناختند.
پوستم آفتاب سوخته شده بود ، سرم را تراشیده بودم و با لباس سنتی هندی، من بودم که آن ها را بازشناختم.
استیو جابز : بازگشت به آتاری
اما پس از بازگشت از هند دوباره در آتاری مشغول به کار شدم. وظیفه ی من ساختن یک برد الکتریکی برای یک بازی شرکت آتاری بود.
من علاقه و دانش اندکی در طراحی مدارهای الکترونیکی داشتم، با وزنیاک قول و قراری گذاشتم که اگر او بتواند مداری با حداقل تعداد تراشهها طراحی کند، جایزهای که از آتاری دریافت میکنیم را بین خودمان تقسیم کنیم. این پروژه انجام شد و با وجود حیرت فراوان مسوولین آتاری، وزنیاک توانست که تعداد تراشههای استفاده شده در دستگاه نهایی را ۵۰ عدد کاهش دهد. متأسفانه، وزنیاک طراحی را به حدی فشرده انجام داده بود که تولید دستگاه نهایی بر روی خط مونتاژهای آن دوران ممکن نبود. با وجود این، من به وزنیاک گفتم که آتاری تنها ۷۰۰ دلار از جایزه را پرداخت کردهاست (در صورتی که تمامی 5000 دلار جایزه پرداخت شدهبود) و پیشنهاد کردم که وزنیاک نیمی از آن یعنی ۳۵۰ دلار را برای کاری که انجام دادهبود بردارد.
پس از اطلاعیافتن از واقعیت، وزنیاک در یک مصاحبه دراینباره گفت که این یک مسئلهٔ کوچک است. جابز به این پول نیاز داشت و حقیقت را به من نگفت.
من در آتاری در شیفت شب کار میکردم. با این حال جزو طراحان یک نسخه از بازی پُنگ بودم که در آن بازیکن توپ را به سمت یک دیوار پرتاب میکرد و با هربار برخورد یکی از آجرها کم میشد. البته ایده چنینبازی توسط مدیرعامل آتاری ارائه شد ولی من به کمک وزنیاک آن را به مرحله اجرایی درآوردم.
استیو جابز : جعبه آبی
وزنیاک تحت تاثیر مقاله ای جعبه ی آبی را ساخت ، سیستمی بود که میتوانست با تکرار تُن هایی سیگنال ها را در شبکه ای تی اند تی مسیردهی کند و این امکان را فراهم میکرد که به شکل رایگان تماس راه دور برقرار شود.
جعبه آبی اصطلاحی در بین فریکرها ست ، فریکرها به هکرهایی گفته میشود که روی سیستم های مخابراتی و خطوط تلفن کار میکردند و بیشتر آنها در اطراف تلفن های عمومی دیده می شدند .
در دوران قدیم سیستم های تمام دیجیتال وجود نداشت ، شرکت های مخابراتی برای برقراری تماس و اطلاع از وضع آن مجبور بودند از همان سیم هایی که کاربران روی آن حرف میزدند استفاده کنند. برای این کار از فرکانس های متنوع صوتی برای مخابره اطلاعات تماس استفاده میشد . این اصوات که مانند یک زبان برنامه نویسی سوییچ های بین راه را تنظیم میکردند؛ حتی برای کسانی که با تلفن صحبت میکردند نیز قابل تشخیص بودند.
در آن دوران فریکرها با کشف این فرکانس ها و بدست آوردن معنایشان میتوانستند شبکه ی تلفن را به کنترل خودشان در بیاورند.
وزنیاک جعبه آبی را ساخت ، و با استفاده از آن به واتیکان مقر مرکزی کاتولیک زنگ زد و و با تقلید لهجه آلمانی هنری کسینجر(سیاستمدار بسیار رده بالای آمریکایی و برنده جایزه صلح نوبل ) درخواست کرد تا فورا با پاپ صحبت کند.(که البته به خاطر خواب بودن پاپ تماس برقرار نشد).
وزنیاک در مورد آن میگوید:
تا به حال مداری نساختهبودم که اینقدر به آن افتخار کنم.
هنوز هم فکر میکنم که کارم معرکه بود .
و اما استیو جابز می گوید : …
ایده فروش آن را مطرح کردم. قیمت تمام شده ساخت هر جعبهٔ آبی ۴۰ دلار بود و تصمیم داشتم که آن را ۱۵۰ دلار به فروش برسانم. حدود ۱۰۰ جعبه آبی ساختیم و تقریباً همه را فروختیم.
من ۱۰۰ درصد از این مسئله مطمئنم که اگر آن جعبههای آبی نبود، اپلی هم وجود نداشت. من و وزنیاک یادگرفتیم که چگونه با هم کار کنیم. ما اطمینان پیدا کردیم که میتوانیم مسایل فنی را حل کرده و واقعاً چیزی تولید کنیم.
استیو جابز می گوید من یک کمالگرا هستم موقع هاکی، من ترجیح میدهم ببینم توپ (هاکی پاک) کجا خواهدرفت و بر این اساس حرکاتم را تنظیم میکنم، بهجای اینکه کورکورانه دنبال توپ حرکتکنم.
این جمله ی قدیمی از وین گرتزکی ِ هاکی باز معروف است که استیو جابز می گوید من آن را خیلی دوست دارم. و همیشه سعی میکنیم تا این جمله را در اپل اجرا کنیم.